سليمان
فهرست دوستان
اين کاربر هيچ دوستي ندارد.
 
از نگاه ديگران

نظري در مورد اين كاربر ارسال نشده است.


مشخصات
سليمان
وبلاگ : فرهنگي.سياسي.اجتماعي
پارسي يار : سليمان-7
سليمان

نام: سليمان
نام مستعار: ماني
جنسيت: زن
استان محل سكونت: تهران
شهر: تهران
آدرس: سه راهي سمن
زبان: فارسي
تاريخ تولد: 18 / دي / 1360
سن : 42 سال و 11 ماه و 29 روز
تاريخ عضويت: 87/3/13
سن وبلاگ : 16 سال و 7 ماه و 5 روز
وضعيت تاهل: متاهل
شغل: صفا
تحصيلات: فوق ليسانس
وزن: 79
قد: 194

لينك مورد علاقه: www.radiogolha.com

لينك مورد علاقه: www.koord.com

لينك مورد علاقه: www.asriran.com

درباره خودم: در جمعه روزي ، يکي از روز هاي خدا ، در يکي از ماههاي سال خورشيدي دنيا اومدم ،چي ؟ يادم نيست . نمي دونم ! فقط گريه مي کردم و آنطور که پدر و مادرم مي گن اين گريه تا چند ماه بي وقفه ادامه داشت و هيچ حرف حسابي هم تو کلم نمي رفت . دکتر کراواتي ، دکتر علفي ، قابله ، خاله و خانباجي هاي فاميل و همسايه ها همه تو کار اينجانب 3 کيلويي حيرون مونده بودن . اونا انواع و اقسام معجون ها و جوشونده ها و دم کرده ها به همراه انواع اقسام علف هاي خشک شده و تخم دانه گياهي رو به خوردم داده بودن ، اما فايده اي نکرده بود ، با خوردن اونا نه گريم قطع ميشد نه از بين مي رفتم که يه ايل و طايفه رو از دست خودم خلاص کنم . نمي دونم چه مرگم بود ، چه دردم بود شايد دلم درد مي کرد ، شايد نور چشمام رو ميزد ، شايد از صدا هاي گنگ و مبهم به صدا هاي واضح و بلند و آزار دهنده تبديل شده بود و سرسام گرفته بودم ، شايد چون مجبور بودم با مکيدن شير شکمم رو سير کنم دلخود بودم ، شايد چون بايد ماهها صبر مي کردم تا دندون در بيارم تا غذا ها رو گاز بزنم و زحمت جويدن به خودم بدم ناراحت بودم ، شايد از اين که هيچ اختياري در انتخاب نام خود نداشتم عصباني بودم ، شايد از اين که چون بچه بودم و بايد ميشستم تا ديگران برام تصميم بگيرن و در موردم قضاوت کنند دلخور بودم شايد هم از اين که بعدا بايد کارهايي مثل ايستادن و راه رفتن روي دو پا را ياد بگيرم ناراحت بودم ، شايد هم از اين که بعدا بايد بايد زور بزنم تا ميان جمع آدم به حساب بيام هراس داشتم ، لابد چون هيچ نمي فهميدم بايد صبر ميکردم تا ذره ذره به فهم و شناخت خودم از ديگران و اطراف اضافه کنم نگران بودم ! شايد هم از اين که ديگران به من به چشم يه موجود تازه از راه رسيده و نادان نگاه مي کردن و قرار بود به همديگر بگويند « اين که حالا بچست و نمي فهمه » عصباني بودم ! نمي دونم هر چي بود خيلي ناراحت بودم و مدام ونگ ميزدم ! گريه کردن من کماکان ادامه داشت ، و کسي هم نمي فهميد چرا . خودم هم يادم نيست شايد از اين که اول مهر چندسال بعد بايد مدرسه برم و نصف روز مادرم رو نبينم ناراحت بودم ، شايد هم از اين که قرار بود نصف روز بازي نکنم و زحمت درس خوندن را در آينده به خودم بدم ، شايد هم از اين که قرار بود با پا گذاشتن در جامعه با افراد جديد آشناشم نگران بودم آنهم من که هميشه از افراد جديد مي ترسيدم .
توضيح: وقتي کسي رو دوس داري،حاضري جون فداش کني حاضري دنيارو بدي،فقط يه بار نيگاش کني به خاطرش داد بزني،به خاطرش دروغ بگي رو همه چي خط بکشي،حتّي رو برگ زندگي وقتي کسي تو قلبته،حاضري دنيا بد بشه فقط اوني که عشقته،عاشقي رو بلد باشه قيد تموم دنيارو به خاطرِ اون مي زني خيلي چيزارو مي شکني ، تا دل اونو نشکني حاضري که بگذري از دوستاي امروز و قديم امّا صداشو بشنوي ، شب از ميون دوتا سيم حاضري قلب تو باشه ، پيش چشاي اون گرو فقط خدا نکرده اون ، يه وقت بهت نگه برو حاضري هر چي دوس نداشت ، به خاطرش رها کني حسابتو حسابي از ، مردم شهر جدا کني حاضري حرف قانون و ، ساده بذاري زير پات به حرف اون گوش کني و به حرف قلب باوفات وقتي بشينه به دلت ، از همه دنيا مي گذري تولّد دوبارته ، اسمشو وقتي مي بري حاضري جونت و بدي ، يه خار توي دساش نره حتي يه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره حاضري مسخرت کنن ، تمام آدماي شهر امّا نبيني اون باهات ، کرده واسه يه لحظه قهر حاضري هر جا که بري ، به خاطرش گريه کني بگي که محتاجشي و ، به شونه هاش تکيه کني حاضري که به خاطر ، خواستن اون ديوونه شي رو دست مجنون بزني ، با غصه هاهمخونه شي حاضري مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن ديوونه هاي دوره گرد ، واسه تو دس تکون بدن حاضري اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن کار تو به کسي بدن ، جات اونو انتخاب کنن حاضري که بگذري از ، شهرت و اسم و آبروت مهم نباشه که کسي ، نخواد بشينه روبروت وقتي کسي تو قلبته ، يه چيزقيمتي داري ديگه به چشمت نمي ياد ، اگر که ثروتي داري حاضري هر چي بشنوي ، حتي اگه سرزنشه به خاطر اون کسي که ، خيلي برات با ارزشه حاضري هر روز سر اون ، با آدما دعوا کني غرورتو بشکني و باز خودتو رسوا کني حاضري که به خاطرش ، پاشي بري ميدون جنگ عاشق باشي اما بازم ، بگيري دستت يه تفنگ حاضري هر کي جز اونو ، ساده فراموش بکني پشت سرت هر چي مي گن ، چيزي نگي گوش بکني حاضري هر چي که داري ، بيان و از تو بگيرن پرنده هاي شهرتون ، دونه به دونه بميرن وقتي کسي رو دوس داري ، صاحب کلّي ثروتي نذار که از دستت بره ، اهدايي ازطرف سليمان
بهترين حرف: به دنباله کسي نباش که بتوني با اون زندگي کني بلکه به دنباله کسي باش که نتوني بدون اون زندگي کني ****************************** به همه لبخند بزن اما با يك نفر بخند، همه را دوست داشته باش اما به يك نفر عشق بورز، تو قلب همه باش اما قلبت مال يك نفر باشه


آخرين يادداشت وبلاگ

ParsiBlog.com ® © 2010